فردا میریم بندرعباس هوراااااااااااااااااا
مامان قشنگم فردا داریم با مادر جون میریم بندرعباس ... قرار بود مادر جون تنها بره و چون کسی نبود از گل مادر نگهداری کنه مامان سارا هم تصمیم گرفت از این توفیق اجباری استفاده کنه و بره پیش مادربزرگش و خاله ها و دایی هاش خیلی خوشحالم که دارم میرم پیش مادر بزرگ و خاله ها و دایی هام ... خیلی دلم براشون تنگ شده بود و این فرصت خوبی هست برام هم حال و هوام عوض میشه هم تجدید دیدار می کنم حالا همه اونجا بی صبرانه منتظر دیدن روی ماه گل مادر هستن و می خوان حسابی باهات بازی کنن جیگرم ... می دونم که به تو هم کلی خوش میگذره احتمالا تا 2 هفته ای که اونجا هستم نشه وبلاگت رو آپدیت کنم پس از همه دوستان و عزیزایی که به وبلاگ سر میزنن م...